نویسنده: کارل مارکس
برگردان: محمّد عبداللهی



 

نقد اقتصاد سیاسی (1)

با اینکه موضوع مطالعات رسمی من در رشته‌ی حقوق بود، ولی من تحصیل در این رشته را به صورت جنبی و بیشتر در رابطه با مطالعه فلسفه و تاریخ دنبال می‌کردم. سال های 43-1842 که سردبیر رابنیشه سایتونگ (2) بودم، در ابتدا از شرکت در بحث های مربوط به امور مادی ناراحت می‌شدم. بحث های مجلس راین (3) در مورد سرقت‌ها و تصرفات غیر مجاز جنگل‌ها و تقسیم بیش از حد مالکیت ارضی، مجادله رسمی درباره وضع دهقانان موزل (4) که در آن هرفون شاپر (5) فرماندار استان راین بود (6) با راینیشه سایتونگ وارد مجادله شد، و بالأخره مباحثات مربوط به تجارت آزاد و حمایت برای اولین بار این انگیزه را در من به وجود آورد تا به مطالعه‌ی مسائل اقتصادی بپردازم. همزمان با این رویدادها و در روزهائیکه نیات خیرخواهانه « حرکت به جلو » (7) بر علم بر واقعیات غلبه داشت، ندایی ضعیف و شبه فلسفی از سوسیالیسم و کمونیسم فرانسوی در راینیشه سایتونگ به گوش من رسید. من نسبت به این فلسفه بافی‌ها اعتراض کردم، اما در مجادله ای که با « آلگه ماینه آکس بورگر سایتونگ (8) داشتم، مجبور شدم بلافاصله اذعان نمایم که مطالعات گذشته‌ی من اجازه نمی دهد در مورد ماهیت مکتب های فرانسوی مستقلاً اظهار نظر نمایم. زمانی که ناشران راینیشه سایتونگ دچار این توهم شدندکه گویا با اتخاذ سیاستی ملایم تر می‌توانند روزنامه را از خطر توقیف نجات دهند، من با طیب خاطر از این فرصت برای کنارکشیدن از انظار عمومی و پرداختن به مطالعات خود استفاده کردم.
نخستین اثری که نوشتن آن را به منظور رسیدن به پاسخ مسأله ای آزار دهنده بر عهده گرفتم، بررسی و مرور انتقادی فلسفه‌ی حقوق (9) هگل (10) بود. پشگفتار این اثر که در دویچ فرانزوریش یاربوشر (11) به چاپ رسید، در سال 1844 در پاریس انتشار یافت. من در مطالعات خود به این نتیجه رسیدم که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچ کدام را نمی توان به وسیله‌ی خود آنها درک یا بر مبنای به اصطلاح قانون عام پیشرفت فکری انسان تبیین نمود؛ بلکه بر عکس آنها زائیده‌ی شرایط مادی زندگی می‌باشند که کلیت آن را هگل به پیروی از سنت متفکران انگلیسی و فرانسوی قرن هجدهم زیر عنوان جامعه‌ی مدنی (12) بیان می‌کند؛ و تشریح این جامعه‌ی مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد. من مطالعه‌ی اقتصاد سیاسی را در پاریس آغازکرده بودم و به دنبال
صدور حکم اخراج من توسط آقای گیزو (13) به بروکسل مهاجرت کردم و در آنجا مطالعه‌ی خود را در زمینه‌ی اقتصاد سیاسی ادامه دادم. نتیجه ای کلّی که به دست آوردم، و از آن پس راهنمای مطالعات من شد، به شرح زیر خلاصه می‌شود: انسان‌ها در جریان تولید اجتماعی که توسط خود آنان انجام می‌گیرد، در روابط معینی وارد می‌شوند که اجتناب ناپذیر و مستقل از اراده‌ی آنان است. این روابط تولیدی با مرحله‌ی معینی از رشد نیروهای مولد مطابقت دارند. مجموعه‌ی این روابط تولیدی ساخت اقتصادی جامعه را تشکیل می‌دهد. یعنی؛ آن بنیاد واقعی که بر روی آن رو بناهای سیاسی و حقوقی بر پا می‌گردند و اشکال معینی از آگاهی اجتماعی، با آن همراه است. شیوه‌ی تولید مادی خصلت عام فرایندهای معنوی سیاسی و اجتماعی زدگی را تعیین می‌کند. این آگاهی انسان‌ها نیست که زندگی آنان را تعیین می‌کند، بلکه برعکس این زندگی اجتماعی انسان هاست که آگاهی آنان را تعیین می‌کند. نیروهای تولید مادی جامعه، در مرحله‌ی مشخصی از رشد و توسعه‌ی خود با روابط تولیدی موجود یا به اصطلاح حقوقی، با روابط مالکیت که قبلاً این نیروها در چارچوب آنها تا مرحله‌ی معینی رشد و توسعه یافته اند، در تضاد قرار می‌گیرد. از آغاز رشد نیروهای مولد این روابط دست و پاگیر می‌شوند. آنگاه دوره‌ی انقلاب اجتماعی فرا می‌رسد. با دگرگونی زیر بنای اقتصادی، کل روبنا هم دیر یا زود دگرگون می‌شود. در بررسی این گونه دگرگونی‌ها همیشه با یستی میان دگرگونی مادی شرایط اقتصادی که به همان دقت علوم طبیعی قابل تعیین و اندازه گیری است و دگرگونی حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری یا فلسفی-خلاصه اشکال ایدئولوژیک که انسان از طریق آنها به این تضاد واقف شده و برای رفع آنها به نبرد برمی خیزد-تفاوت قائل شد. درست همان طوری که عقیده‌ی ما درباره یک فرد، مبتنی بر عقیده ای نیست که آن فرد درباره‌ی خود دارد، همان طور هم ما نمی توانیم درباره‌ی چنین دوره ای از دگرگونی بر مبنای آگاهی مربوط به خود آن دوره قضاوت کنیم، بلکه بر عکس آگاهی مربوط به آن دوره را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی یعنی تعارض بین نیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی تبیین نمائیم. هیچ گاه یک نظام اجتماعی ناپدید نمی شود مگر اینکه کلیه‌ی نیروهای مولدی که پایگاه آن را تشکیل می‌داده اند، رشد و توسعه یافته باشند و روابط جامعه‌ی قدیم به حد بلوغ رسیده باشد. به این ترتیب بشر همیشه به دنبال مسایلی است که از عهده‌ی حل آنها بر آید، چنانچه این موضوع را با دقت بیشتری مورد توجه قرار دهیم در می‌یابیم که خود مسأله هم تنها زمانی پایدار می‌شود که شرایط مادی لازم برای حل آن فراهم گردد یا لااقل در شرف فراهم شدن باشد. به طورکلی شیوه های تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی جدید را می‌توان به عنوان دوران های پیشرفت شکل بندی اقتصادی جامعه در نظرگرفت. این موضوع از آنجا دارای اهمیت است که روابط برتر و جدید تولید تا شرایط مادی وجود آن در بطن جامعه‌ی قدیم به بلوغ نرسد پدیدار نمی گردد. شیوه‌ی تولید بورژوایی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر جریان اجتماعی تولید است-تضاد آشتی ناپذیر نه به مفهوم تضاد آشتی ناپذیر فردی، بلکه به معنای تضاد آشتی ناپذیری که از شرایط دربرگیرنده‌ی زندگی افراد در جامعه برمی خیزد-در عین حال نیروهای مولدی که در درون جامعه‌ی بورژوایی رشد و توسعه می‌یابند برای حل این تضاد آشتی ناپذیر، شرایط
مادی لازم را بیه وجود می‌آورند. در نتیجه این ساخت اجتماعی آخرین فصل مرحله‌ی ما قبل تاریخ جامعه‌ی بشری را می‌سازد.

ایدئولوژی آلمانی (14)

افکار طبقه‌ی حاکم در هر دوره افکار حاکم بر آن دوره است، یعنی، طبقه ای که نیروی مادی حاکم بر جامعه، در عین حال نیروی فکری حاکم بر جامعه نیز هست. طبقه ای که وسایل تولید
مادی را در اختیار دارد، در عین حال وسایل تولید ذهنی را نیز در دست دارد؛ در نتیجه، به طورکلی، افکار آنان که وسایل تولید ذهنی را در اختیار ندارند، تحت سلطه‌ی این طبقه قرار می‌گیرد. افکار حاکم چیزی نیست جز بیان آرمانی روابط مادی غالب، یعنی تجلی روابط مادی غالب به صورت افکار. بنابراین همان مناسباتی که طبقه ای را به حاکمیت می‌رسانند افکارش را هم مسلط می‌کنند. افراد طبقه‌ی حاکم درکنار دارایی های بسیار خود، آگاهی نیز دارند و ازاین رو فکر نیز می‌کنند. بنابراین تا آنجاکه به مثابه یک طبقه‌ی حاکمیت دارند و دامنه و وسعت یک دوره‌ی تاریخی را تعیین می‌کنند، بدیهی است که قدرت خود را در تمامی جنبه‌ها به کار می‌گیرند. یعنی علاوه بر حاکمیت بر چیزهای دیگر، به عنوان متفکران و تولیدکنندگان افکار هم حاکمیت خود را اعمال می‌کنند و چگونگی تولید و توزیع افکار دوره‌ی خود را نیز تنظیم می‌نمایند: بدین ترتیب افکار آنان افکار حاکم برآن دوره است. برای مثال هنگامی که در کشوری قدرت سلطنتی، اشرافی و بورژوایی برای رسیدن به حکومت با یکدیگر در ستیزند و حاکمیت بین قدرت‌ها تقسیم شده است، آموزه‌ی تفکیک قوا غالب می‌شود و چون « قانونی ابدی » (15) تعبیر می‌گردد.
تقسیم کار اجتماعی که تاکنون یکی از نیروهای اصلی تاریخ بوده است، در طبقه‌ی حاکم به صورت تقسیم کار مادی و معنوی یا فکری نمودار می‌شود، به طوری که در درون این طبقه بخشی به مثابه متفکران این طبقه ظاهر می‌شوند. ( ایدئولوگ های زیرک و فعالی که عمدتاً از طریق توجیه و تکمیل توهمات این طبقه زندگی خود را می‌گذرانند ) در حالی که دیگر اعضای طبقه‌ی حاکم نسبت به این افکار و توهمات گرایشی منفعل و در عین حال پذیرا دارند. زیرا اینان در واقع اعضای فعال طبقه‌ی حاکم هستند و فرصت پرداختن و ساختن چنین افکار و توهماتی را درباره‌ی خود ندارند. در این طبقه این تقسیم بندی یا شکاف می‌تواند تا سر حد نوعی مخالفت و خصومت شخص بین دو بخش طبقه‌ی حاکم رشد یابد، ولی با هر تصادم و برخورد عملی که موجودیت خود طبقه را به مخاطره افکند خود به خود از میان می‌رود، بطوریکه دیگر این شبهه نیز از میان می‌رود که گویا افکار حاکم، افکار طبقه‌ی حاکم نبوده و نیرویی متمایز از نیروی این طبقه بوده است. وجود افکار انقلابی در یک دوره‌ی مشخص بستگی به وجود یک طبقه‌ی انقلابی دارد...
اکنون اگر در بررسی روند تاریخ، افکار طبقه‌ی حاکم را از خود طبقه‌ی حاکم جدا نمائیم و به آن موجودیتی مستقل ببخشیم و فقط این را بگوییم که در هر عصری افکاری غالب بوده اند، بدون اینکه به خود زحمت دهیم تا درباره‌ی شرایط جهانی ای که منبع این افکار هستند تأمل کنیم، آنگاه برای نمونه می‌توانیم بگوییم که در دوره‌ی غلبه اشرافیت، مفاهیم احترام، وفاداری و نظایر آنها و در دوره‌ی غلبه‌ی بورژوازی، مفاهیم آزادی، برابری و نظایر آنها غالب بوده اند. خود طبقه‌ی حاکم هم در مجموع چنین می‌انگارد. این تصور از تاریخ که در نزد همه‌ی مورخان به ویژه از قرن هجدهم به بعد متداول است ضرورتاً با این پدیده روبرو می‌شود که افکار مجردتر یعنی افکاری که روز با روز شکل همگانی تری به خود می‌گیرند غالب می‌شوند. هر طبقه‌ی جدیدی که جایگزین طبقه ای گردد که قبلاً حاکم بوده برای پشبرد مقاصدش ناچار است منافع خود را چون منافع همه‌ی اعضای جامعه جلوه دهد، یعنی آن را به شکلی آرمانی عرضه نماید: این طبقه مجبور است به افکار خود شکل همگانی ببخشد، و آنها را چون افکاری جهان شمول جلوه دهد. طبقه‌ی انقلاب کننده چون در برابر یک طبقه قرار دارد از همان ابتدا به مثابه‌ی یک طبقه بلکه به عنوان نماینده‌ی همه‌ی جامعه به میدان
می‌آید و به عنوان توده‌ی مردم با تنها طبقه‌ی حاکم در جامعه روبرو می‌گردد. این طبقه می‌تواند چنین کند زیرا در بدو امر منافعش واقعا با منافع طبقات غیرحاکم مشترک است، و هنوز منافعش فرصت نیافته اند که در زیرفشار شرایط موجود به عنوان منافع خاص یک طبقه‌ی مشخص رشد نمایند. بنابراین پیروزی این طبقه به بسیاری از افراد متعلق به طبقات دیگر که در این جریان موقعیت غالبی را به دست نمی آوردند نیز سود می‌رساند. ولی فقط تا آنجا که این افراد در موقعیتی قرار گیرند که بتوانند به درون طبقه‌ی حاکم ارتقاء یابند. هنگامی که بورژوازی فرانسه قدرت اشرافیت را واژگون ساخت برای بسیاری از پرولترها این امکان را به وجود آورد تا موقعیت خود را از سطح پرولتری ارتقاء دهند، ولی فقط تا آنجا که بتوانند بورژوا شوند. بدین ترتیب هر طبقه‌ی جدیدی حاکمیتش را تنها بر پایه ای گسترده تر از پایه‌ی طبقه‌ی حاکم قبلی به دست می‌آورد، در حالی که بعدها مخالفت طبقه‌ی غیر حاکم علیه این طبقه‌ی حاکم به مراتب شدیدتر و ژرفتر رشد می‌یابد. هر دوی اینها تعیین کننده‌ی این واقعیت اند که پیکار غلیه طبقه‌ی جدید حاکم بر جامعه، به نوبه‌ی خود، در پی نفی قطعی تر و ریشه دارتر شرایط قبلی جامعه نسبت به همه‌ی پیکارهای طبقاتی گذشته است.
این وضع که حاکمیت یک طبقه‌ی معین تنها حاکمیت افکاری معین است، هنگامی به طور طبیعی پایان می‌گیرد که دیگر حاکمیت طبقاتی شکل سازمان دهی اجتماع نباشد، یعنی هنگامی که دیگر وانمود ساختن منافع طبقه ای مشخص چون منافع عمومی یا « منافع عمومی (16) هم چون منافع طبقه‌ی حاکم ضرورتی نداشته باشد.

فقط پرولترهای امروزی، که کاملاً از کار خود انگیخته (17) محروم شده اند، در موقعیتی قرار دارند که می‌توانند به کار خود انگیخته‌ی کامل و محدود شده تحقق بخشند. که عبارت است از در اختیار گرفتن مجموع نیروهای مولد و به تبع آن رشد و توسعه‌ی مجموع استعدادهای تولیدی. دستآوردهای انقلابی قبلی محدود بودند، افراد، که کار خود انگیخته‌ی آنان به وسیله‌ی ابزار تولید محدود شده بود با تصاحب این ابزار صرفاً در وضعیت نوینی از محدودیت قرار می‌گرفتند. ابزار تولید در تملکشان قرار می‌گرفت، اما آنان خود تابع تقسیم کار و ابزار تولیدشان می‌شدند. در همه‌ خلع یدها یا مصادره هایی که تاکنون انجام گرفته است، توده ای از افراد وابسته به ابزار تولیدی واحد باقی مانده اند، اما در خلع ید یا مصادره ای که پرولتاریا به انجام می‌رساند باید توده ای از ابزار تولید تابع هر فرد و مالکیت تابع همگان باشد. بنابراین روابط نوین همگانی تنها زمانی می‌تواند به وسیله‌ی افرادکنترل گردد که تحت کنترل همگان قرار گرفته باشد.

تحقق این امر تابع روش اجرایی آن است. در نهایت، این امر تنها از عهده‌ی اتحادیه ای بر می‌آید که بنا بر خصلت پرولتاریا باید اتحادیه ای جهانی باشد، و از طریق انقلابی تحقق می‌یابدکه در آن از یکسو قدرت شیوه‌ی تولید، روابط و سازمان اجتماعی قبلی واژگون می‌گردد و از سوی دیگر خصلت جهانی پرولتاریا و نیروی آن، که بدون آنها انقلاب نمی تواند به انجام برسد رشد و توسعه می‌یابد؛ و بدین ترتیب پرولتاریا خود را از قید مسایل دست و پاگیر اجتماعی قبلی می‌رهاند.
فقط در این مرحله است که کار خود انگیخته با زندگی مادی یکی می‌شود، وحدتی که با رشد افراد به افراد کامل و از میان برداشتن تمام محدودیت های طبیعی برابر است. تبدیل کار به کار خود انگیخته برابر است با تبدیل روابط محدود قبلی به روابط افرادکامل. وقتی افراد متحد تمام نیروی تولیدی خود را در اختیار بگیرند، مالکیت خصوصی به پایان می‌رسد. در حالی که قبلاً در تاریخ اتحاد افراد مستقل همیشه تصادفی می‌نمود، اکنون دیگر جدایی افراد و کسب منفعت خصوصی ویژه‌ی هر فرد تصادفی می‌شوند.
فلاسفه افرادی را که دیگر تابع تقسیم کار نباشند افرادی آرمانی تحت نام انسان انگاشته اند. آنان کلّ جریانی را که ما طرح کرده ایم به مثابه جریان تکاملی « انسان » پنداشته اند، به طوری که در هر مرحله‌ی تاریخی « انسان » را جایگزین افراد کرده اند و به مثابه نیروی محرک تاریخ نشان داده اند. این فلاسفه کل جریان تاریخ را جریان از خود بیگانگی « انسان » پنداشته اند، و این از آنجا ناشی می‌شود که همیشه فرد متوسط مرحله‌ی قبلی به جای فرد متوسط مرحله‌ی بعدی و آگاهی افراد دوره‌ی قبلی به جای آگاهی افراد دوره‌ی بعدی تحمیل شده است. در نتیجه این وارونگی که بیش از هر چیز تصویری مجرد از شرایط واقعی است، امکان تبدیل کل تاریخ به یک جریان تکاملی فکر یا شعور میسر شده است.
سرانجام از این مفهوم تاریخی ای که توصیف کرده ایم به این نتایج می‌رسیم: (1) در جریان رشد و توسعه مرحله ای فرا می‌رسد که در آن نیروهای مولد و وسائل مبادله ای به وجود می‌آیند که در شرایط روابط تولیدی موجود نه تنها دیگر نمی توانند مولد باشند بلکه مخرب نیز هستند ( ماشین و پول )؛ همزمان با آن طبقه ای پدید می‌آید که مجبور است تمام بار جامعه را بر دوش بکشد، بدون اینکه از مزایای آن برخوردار گردد، طبقه‌ی محرومی که با تمام دیگر طبقات جامعه تضادی قطعی دارد، طبقه ای که اکثریت اعضای جامعه را تشکیل می‌دهد و همین طبقه است که به ضرورت یک انقلاب اسای و آگاهی کمونیستی دست می‌یابد. البته ممکن است این آگاهی، از طریق تأمل در موقعیت این طبقه، در میان طبقات دیگر نیز پدید آید. (2 ) شرایطی که تحت آن نیروهای مولد معینی به کار گرفته می‌شوند، شرایط حاکمیت طبقه‌ی معینی در جامعه است که قدرت اجتماعی ناشی از تملکش بر ثروت جامعه در قالب دولت نمودی عملی-ذهنی می‌یابد؛ و از این رو سمت گیری هر مبارزه‌ی انقلابی علیه طبقه ای است که تا آن زمان در حاکمیت بوده است. (3 ) تاکنون در تمام انقلاب‌ها شیوه‌ی فعالیت همیشه دست نخورده باقی مانده و مسأله تنها توزیع فعالیت‌ها و تقسیم کار جدید بین اشخاص بوده است، در حالی که انقلاب کمونیستی علیه شیوه‌ی فعالیت پیشین است، با کار تصفیه حساب می‌کند و حاکمیت طبقاتی و خود طبقات را از میان بر می‌دارد، زیرا انقلاب به وسیله‌ی طبقه ای انجام می‌گیرد که در جامعه‌ی دیگر به مثابه طبقه شناخته نمی شود و خود بیان انحلال تمام طبقات، ملیت‌ها و غیره در درون جامعه‌ی کنونی است و (4) برای تحقق این آگاهی کمونیستی در مقیاسی گسترده و هم برای موفقیت انقلاب تحوّل انسان‌ها در مقیاس گسترده ضروری است؛ تحوّلی که تنها در یک جنبش عملی، در یک انقلاب صورت می‌گیرد. بنابراین چنین انقلابی ضروری است نه فقط از آن روکه طبقه‌ی حاکم را نمی توان به طریقی دیگر ساخت، بلکه به این دلیل که طبقه‌ی سرنگون کننده تنها در یک انقلاب می‌تواند خود را از تمام شر و شور دوران گذشته رها سازد و قابلیت پی ریزی و دست یابی به جامعه‌ی نوین را کسب نماید.

پی‌نوشت‌ها:

1- Karl Marx, Preface to A Contribution to the Critique of Political Economy,
(Chicago: Charles H.Kerr & Co., 1904), PP.10 - 13.
2- Rheinische Zeitung.
3- Rhine Diet.
4- Mose!.
5- Herr Von Schaper.
6- Rhine Province.
7- To go ahead.
8- Allgemeine Augsburger Zeitung.
9- Philosophy of Law.
10- Hegel.
11- Deutsch - Franzosische Jahrbiicher.
13- Civic Society.
12- Guizot.
14- Karl Marx and Frederick Engels, The German Ideology, (New York: International Publishers, 1970) , PP.64 - 66, 92 - 95. By Permission.
15- Eternal Law.
16- General Interest.
17- نبود یا فقدان «کار خود انگیخته» (Self-activity) اشاره به مفهوم پر اهمیت مارکس از بیگانه شدن یا بیگانگی کار دارد که مربوط می‌شود به بیگانگی انسان از خودش، از طبیعت و از بقیه‌ی انسان های تحت نظامِ سرمایه داری. منابع زیادی پیرامون این ایده وجود دارد، از جمله:
Shlomo Avineri, The Social and Political Thought of Karl Marx, Cambridge, England, 1970; Erich Fromm, Marx"s Concept of Man, NewYork, 1968.

منبع مقاله :
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول